اکنون اراده من این است
و تا ان دم که چنین است
همه چیزبر وفق مراد است
این واپسین زیرکی ام بود
ان را می خواستم که بدان ناگزیر بودم.
پس خود را ناگزیر به هر ((باید))کردم...
از ان دم برایم ((بایدی )) در کار نیست...
فردریش نیچه
همیشه برایم سوال بوده که من انسان تا چه حد مختارم؟ تا کجا اراده من بر زندگی ام حاکم است و من انسان چقدر تحت سیطره نیرویی برترم؟و هرگز پاسخی نیافتم!این سخت است که ادمی احساس کند که یک عروسک خیمه شب بازی است.زجراور است که فکر کنی خودت در سرنوشتت هیچ کاره ای و پیش ترها همه چیز برای تو رقم خورده است به قول بعضی ها در روز ازل سرنوشتت را بر پیشانی ات حک کرده اند.در همه کتاب های که خوانده ام ویادیده ام هیچ کس حرف تازه ای نداشته ! همه سوالشان را می پرسند و هر کس پاسخ سوال خودش را نمی یابد! قضا و قدر ...قسمت...سرنوشت ...همه اینها سوالات ذهن منندومن واقعا نمی دانم من انسان چه کا ره ام این جاو اگر به این جا رسیده ام دست خودم بوده یا کسی مرا به اجبار به این مسیر رسانده؟
این باید ها ونبایدها و همه این باورها که قسمتت این است و قضا وقدر این بود و ... مرابه این احساس تلخ می رساند که کجای من اشرف مخلوقات است وقتی خالقم همه زندگیم را قبل تر ها یک جا ساخته و پرداخته؟ذهن من همیشه پراز سوال بوده وهرگز توجیه نشدم! و می دانم خیلی ها هم مثل من هستند ما فقط سوالاتمان را برای هم بازگو می کنیم و ابهامات ذهنمان را ...
این بدترین احساسی است که داشته ام: این احساس که حس کنی ان زمان اراده میکنی که او بخواهد .ان زمان فکر میکنی که او اراده کرده است و ان زمانی تصمیم می گیری که او تصمیم میگیرد...من دوست ندارم این گونه فکر کنم .لمس کنم و یا احساس کنم ولی ایا طریق دیگری هم هست؟؟؟